وقت برقع ز رخ کشیدن نیست


رخ بپوشان که تاب دیدن نیست

بر من خسته بین و تند مران


که مرا قوت دویدن نیست

با که گویم غمت که در مجلس


زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست

من خود از حیرت تو خاموشم


حاجت منع و لب گزیدن نیست

میرمد وحشی آن غزال از من


هرگزش میل آرمیدن نیست